معنی معلق و آویزان

حل جدول

معلق و آویزان

سرنگون


آویزان و معلق

اندروا


آویزان

معلق


معلق

آویزان

آویزان، آون

لغت نامه دهخدا

آویزان

آویزان. (نف، ق) در حال آویختگی. || آویخته. معلق. آونگ. آون. دروا. آونگان. دلنگان.
- آویزان کردن، آویختن. تعلیق.
|| جنگ و گریز کنان. گریز و آویز کنان: غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده. (تاریخ بیهقی). || مشغول. دست بکار. آغازان. || دست بیقه:
باد سحری سپیده دم خیزانست
با میغ سیه بجنگ آویزانست.
منوچهری.

مترادف و متضاد زبان فارسی

آویزان

آویخته، آویز، معلق


معلق

آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق‌شده، سرازیر، سرنگون، معطل، معوق، برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی‌پایه، غیرثابت، آونگ‌دار، به‌صورت معلق

فرهنگ عمید

معلق

آویخته‌شده، آویزان،
* معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به‌طوری که سر به طرف زمین آید و به‌سرعت راست شود،


آویزان

آویخته، معلق،
(قید) در حال آویختگی،
طفیلی، مزاحم،
[عامیانه] غمگین،
در حال دعوا، گلاویز،

فرهنگ معین

آویزان

معلق، آویخته، در حال جنگ و گریز. [خوانش: (ص فا.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

معلق

آونگان، آویزان

فرهنگ فارسی هوشیار

معلق

آویخته شده، آویزان

فارسی به عربی

معلق

شقلبه، متهور، معلق

فرهنگ فارسی آزاد

معلق

مُعَلَّق، آویزان، آویخته و منصوب (مثل عکس بر دیوار)، بسته و قفل شده،

معادل ابجد

معلق و آویزان

321

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری